محل تبلیغات شما
یادش بخیر خدابیامرز خانم رمضانی که تو شرکت بود ، اون اولا ارجاع کارها رو داده بودن به من ، بدجور باهاش لج افتاده بودم ، از بس بد رفتار میکرد ، هر کاری میخواستم بفرستمش میگفت نمیرم ، کار دارم یه بار صبح رفته بود پیش مشتری ، منم از لجش یه کار بود تو رباط کریم زدم بهش ، یادداشت گذاشتم رو میزش که فلان روز باید بری ، اقا این اومد اینو دید داشت اتیش میگرفت ، خانم س هم اون روز نبود تو شرکت ، جیغ و داد که من رباط کریم نمی رم ، من که از موضعم کوتاه نیومدم ، اما

گذر روزهایم در قرنطینه ....

چیزهایی هست که نمی دانی...

درد و دل با کامی ...

، ,تو ,اون ,روز ,کریم ,کار ,رباط کریم ,تو شرکت ,این اومد ,اومد اینو ,اقا این

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چگونه مدرسه ای شاد و امن داشته باشیم